ذهن زیبا

ذهن زیبا

حرف های شاید بی پرده هلیا
ذهن زیبا

ذهن زیبا

حرف های شاید بی پرده هلیا

چه روزای دردناکی که انتظارشونو نداشتم ولی اومدن 

و چه روزایی خوب و خوشی که اصلا فکرشم نمیکردم اتفاق بیفتن ولی ..

دو سال تمام با بیماری که داشتم و دکترا ازش به خوبی سر در نمیاوردن دست و پنجه نرم کردم .. تعداد آزمایشایی که انجام دادم از تعداد انگشتان دستم فراتر رفت ...

فکرم خیلی جاها رفت.. نکنه فلان مریضیو داشته باشم (یه جور فوبیا)  خداروشکر سالم هستم و چیز خاصی وجود نداره و بهبود پیدا کردم...امیدوارم که برای تمام بیماران روی تخت بیمارستان این اتفاق بیفته

الان با تمام رنج و دردهایی که کشیدم تمام شبهایی که از درد و ناراحتی پیش خدا گریه می کردم و باهاش درد و دل می کردم

درس بزرگی از زندگی گرفتم ... 

یاد گرفتم که در همه حال به یاد خدا باشم ... هیچوقت نعمت هایی که بهم بخشیده رو از یاد نبرم ... 

این دنیا این زندگی می گذرد .. چه خوب چه بد

رها کن رفیق ، رها کن بره،

رهاکن تا رها شی....

حال دلتون خوب  لحظه هاتون سرشار از امید و اعتماد به خدا.....‌

نظرات 1 + ارسال نظر
برنا سه‌شنبه 22 مرداد 1398 ساعت 14:47

حال دل شما هم خوب هلیا جان

ممنونم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.